دوستی

اگرمیخواهید در زندگی دوستان وفاداری ویارغمخواری داشته باشید 

کم وخیلی دیربا مردم دوست شوید

حکایت پسر بی عار شرور

جوانی بود بسیار شرور وبی  عار,که اهالی محل از دست اوبه تنگ امده بدند.

مردم نزد کدخدای محله رفته وشکایت کردند .

کد خدا گفت :برای او زنی بگیرید شاید دست از شرارت بردارد.

زنی را برای او عقد کردندچند روز بعد ان جوان قدری نان خریدوبه دست راست خود گرفت ودست چپش ماست خریده بوددر کاسه کرده بود انگاه عازم خانه اش شد که سگی به اوحمله ور کرد وشروع به شرارت کرد.

جوان گفت:ای سگ!از شرارت دست بردار,والا به کدخدا میگویم که تورا زن بدهد تامثل من شوی!!

روی قلبش باحروف درشت نوشت ,<<ورود عشق ممنون>>.....بعد زیر ان داخل پرانتز 

نوشت (به جز امشب ,فرداشب وشبهای دگر!)

بازگشت

گفت دیگه هرگز بر نمی‌گردم... راه خودش و گرفت و رفت... تا می‌تونست دور شد... غافل از این‌که کره زمین گرد بود...

سواله یه بچه شیطون ازمامانش

خونه مشغول کار بودم که دخترم بدو بدو اومد پرسید :

دخترم: مامان، تو زنی یا مردی؟

من: زنم دیگه، پس چی ام؟

دخترم: بابا، چی؟ اونم زنه؟

من: نه مامانی، بابا مرده.

دخترم: مامان تو زنی یا مردی؟

من: زنم دیگه پس چی ام؟

دخترم: راست میگی مامان؟

من: آره چطور مگه؟

دخترم: هیچی مامان! دیگه کی زنه؟

من: خاله مریم، خاله آرزو، مامان بزرگ

دخترم: دایی سعید هم زنه؟

من: نه اون مرده!

دخترم: از کجا فهمیدی زنی؟

من: فهمیدم دیگه مامان، از قیافه ام.

دخترم: یعنی از چی؟ از قیافه ات؟

من: از اینکه خوشگلم.

دخترم: یعنی هر کی خوشگل بود زنه؟

من: آره دخترم.

دخترم: بابا از کجا فهمید مرده؟

من: اونم از قیافش فهمید. یعنی بابایی چون ریش داره و ریشهاشو میزنه و زیاد خوشگل نیست مرده!

دخترم: یعنی زنا خوشگلن مردا زشتن؟

من: آره تقریبا.

دخترم: ولی بابایی که از تو خوشگل تره.

من: اولا تو نه، شما، بعدشم باباییت کجاش از من خوشگل تره؟

دخترم: چشاش.

من: یعنی من زشتم مامان؟

دخترم: آره.

من: مرسی.

دخترم: ولی دایی سعید هم از خاله خوشگلتره!!

من: خوب مامان بعضی وقتها استثنا هم هست.

دخترم: چی؟ اون حرفه که الان گفتی چی بود؟

من: استثنا، یعنی بعضی وقتها اینجوری میشه.

دخترم: مامان من مردم؟

من: نه تو زنی.

دخترم: یعنی منم زشتم

من: نه مامان، کی گفت تو زشتی؟ تو ماهی، ولی تو الان کودکی.

دخترم: یعنی من زن نیستم؟

من: چرا جنسیتت زنه ولی الان کودکی.

دخترم: یعنی چی؟

من: ببین مامان، همه ی آدما شناسنامه دارن که توی شناسنامه شون جنسیتشون مشخص میشه. جنسیت تو هم توی شناسنامه ات زنه.

دخترم: یعنی منم مامانم؟

من: آره دیگه تو هم مامان عروسک هاتی.

دخترم: نه، مامان واقعی ام؟

من: خوب تو هم یه مامان واقعی کوچولو برای عروسک هات هستی دیگه.

دخترم: مامان مسخره نباش دیگه من چی ام؟

من: تو کودکی.

دخترم: کی زن میشم؟

من: بزرگ شدی.

دخترم: مامان من نفهمیدم کیا زنن؟

من: ببین یه جور دیگه میگم. کی بتو شیر داده تا خوردی بزرگ شدی؟

دخترم: بابا!

من: بابات کی به تو شیر داد؟!!!!!!!!!!

دخترم: بابا هر شب تو لیوان سبزه بهم شیر میده دیگه!

من: نه الان رو نمی گم، کوچولو بودی؟

دخترم: نمی دونم.

من: نمی دونم چیه؟ من دادم دیگه.

دخترم: کی؟

من: ای بابا ولش کن، بین مامان، زنها سینه دارن که باهاش به بچه ها شیر میدن، ولی مردا ندارن

دخترم: خب بابا هم سینه داره.

من: آره داره ولی باهاش شیر نمی ده!! فهمیدی؟

دخترم: خوب منم سینه دارم، ولی شیر نمی دم پس مردم.

من: ای بابا، ببین مامان جون، خودت که بزرگ بشی کم کم می فهمی.

دخترم: الان می خوام بفهمم.

من: خوب هر کی روسری سرش کنه، زنه هر کی نکنه مرده.

دخترم: یعنی تو الان مردی، میریم پارک زن میشی؟

من: نه ببین، من چیه تو میشم؟

دخترم: مامانم.

من: خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن.

دخترم: آهان فهمیدم.

من: خدا خیرت بده که فهمیدی، برو با عروسکهات بازی کن

نیم ساعت بعد...

دخترم: مامان یه سوال بپرسم؟

من: بپرس ولی در مورد زن و مرد نباشه ها.

دخترم: در مورد ماهی قرمزه است.

من: خوب بپرس.

دخترم: مامان، ماهی قرمزه زنه یا مرده ؟!!!!!!