حکایت پسر بی عار شرور

جوانی بود بسیار شرور وبی  عار,که اهالی محل از دست اوبه تنگ امده بدند.

مردم نزد کدخدای محله رفته وشکایت کردند .

کد خدا گفت :برای او زنی بگیرید شاید دست از شرارت بردارد.

زنی را برای او عقد کردندچند روز بعد ان جوان قدری نان خریدوبه دست راست خود گرفت ودست چپش ماست خریده بوددر کاسه کرده بود انگاه عازم خانه اش شد که سگی به اوحمله ور کرد وشروع به شرارت کرد.

جوان گفت:ای سگ!از شرارت دست بردار,والا به کدخدا میگویم که تورا زن بدهد تامثل من شوی!!

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ق.ظ http://bivatan.blogsky.com

سلام.
می پسندمش ... بنده خدا چی کشیده!!!

سلاممم
به سلیقتون احترام میگذاریم دیگه دیگه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد