مجتبی کاشانی

حسن باران این است:

                        

                    که زمینی است ولی

                                       

                                        آسمانی شده است

                                                      

                                                      وبه امداد زمین می آید.....

گرگ و پیرزن

گرگ گرسنه‌ای برای تهیة غذا به شکار رفت. در کلبه‌ای در حاشیة دهکده پسر کوچکی داشت گریه می‌کرد و گرگ صدای پیرزنی را شنید که داشت به او می‌گفت: «اگر دست از گریه و زاری برنداری تو را به گرگ می‌دهم.»

گرگ از آن‌جا رفت و....

نشست و منتظر ماند تا پسر کوچولو را به او بدهند. شب فرا رسید و او هنوز انتظار می‌کشید. ناگهان صدای پیرزن را شنید که می‌گوید: «کوچولو گریه نکن، من تو را به گرگ نمی‌دهم. بگذار همین که گرگ پیر بیاید او را می‌کشیم.»

گرگ با خود گفت: «انگار این‌جا آدم‌هایی پیدا می‌شوند که چیزی می‌گویند اما کار دیگری می‌کنند.»
آنجا را ترک کرد

روزگاریست شیطان فریاد میزند:   

                      آدم پیدا کنید 

                           سجده خواهم کرد

سکوت

" سکوت ژرف را به مثابه لحظاتی مقدس و گران بها پاس بدار؛ لحظاتی برای پناه جستن در سکوت زنده خانه آفریدگار.مادر ترزا "

" من سکوت را از آدم پر حرف آموختم، بردباری را از نابردبار و مهربانی را از نامهربان. اما شگفت آور است که قدرشناس این آموزگاران نیستم.جبران خلیل جبران " 

 

سکوت، دردناک است؛ اما در سکوت است که همه چیز شکل می گیرد و در زندگی ما لحظه هایی هست که تنها کار ما باید انتظار کشیدن باشد. درون هر چیز در اعمال هستی، نیرویی هست که چیزی را می بیند و می شنود که هنوز قادر به درکش نیستیم، هر آنچه امروز هستیم، از سکوت دیروز زاده شده است. جبران خلیل جبران " 

  

" خاموش ترین کلام هایند که طوفان می زایند. اندیشه هایی که با گام کبوتر می آیند جهان را رهبری می کنند. نیچه "

سهراب

بار خود را بستم رفتم از شهر خیالات سبک بیرون دلم از غربت سنجاقک پر


من به مهمانی دنیا رفتم


من به دشت اندوه


من به باغ عرفان


من به ایوان چراغانی دانش رفتم


رفتم از پله مذهب بالا


تا ته کوچه شک


تا هوای خنک استغنا


تا شب خیس محبت رفتم


من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق


رفتم ‚ رفتم تا زن


تا چراغ لذت


تا سکوت خواهش


تا صدای پر تنهایی