بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قندفروانم آرزوست
ای آفتاب حسن برن آ ز ابر
کآن چهر ی مشعشع تابانم آرزوست
گفتی ز نای بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که«بیش مرنجانم »آرزوست
والله که شعر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی و کوه بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا ورستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون وظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دید ودد ملولم وانسانم آرزوست
بنمای شمس مفخرتبریز رو ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست
به رسم ادب سلام بیحال
علیک سلام هیس